۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

سنگ صبور


هنوز یک هفته از رونمائی این وبلاگ سراپا تقصیر نمی گذرد که با تمام وجود حس می کنم درد کسانی را که با هزار زحمت و محنت وبلاگی می سازند و کلی وقت صرف جمع آوری عکس و لینک و مطلب و پیام می کنند اما بعد از چندی صاحب یک وبلاگ کاملا مرده می شوند و امروز بیشمارند وبلاگهائی که حتی صاحبانشان نیز سراغی از آنها نمی گیرند مثل همه ارزوهای آدمیزاد که در دوران نوجوانی پروبال می گیرد و آدمی را با خود به اسمانها می برد اما هر چه بزرگتر می شود به به روزمرگی می افتد احیانا قاطی مرغها می شود و به یاد تخم گذاشتن می افتد و طولی نمی کشد که تبدیل به ماشین جوجه کشی می شود و رفته رفته ارزوهایش کوچکتر و بی رمقتر می شود اما از انجا که من اصلا دوست ندارم کم بیاورم و دوست هم ندارم دچار این بیماری که امروز اپیدمی هم شده است بشوم و برای خالی نماندن عریضه بناچار دست به دامن دفتر خاطراتم شدم وبه همراه تورق صفحات ان دفتر به دوران اموزشی سربازی در پادگان شهید محمد منتظری کرمانشاه(که لابد امروز اسمش تغییر کرده)رسیدم و به جوانی خوش ذوق و شاعر برخوردم که تبپ و صدایی شبیه داریوش خواننده داشت و در مراسمهای مختلف پادگان هر بار برای شعرخوانی روی سن می رفت بچه ها به اصرار از او می خواستند که شعر سنگ صبورش را بخواند و او به زیبایی شعر مذکور را دیکلمه می کرد (خوشا به حال ما که در کشور ایران زندگی می کنیم چرا که برخلاف همه جای دنیا قانون کپی رایت و از این این جور چیزهای مزخرف نداریم و همه چیزمان سر جای خودش است و الا این بنده کمترین مجبور بود سرتاسر ایران را بگردد تا این جوان را پیدا کرده از او جهت چاپ شعرش اجازه بگیرم) اما حالا هم هر کجا هست خدایا به سلامت دارش گمان می کنم نه مطمئنم که حالا دیگه به اندازه کافی جانتان به لبتان رسید خوب حالا بشنوید:
سنگ صبور:
شب شده سنگ صبور خونه غم شده باز این دل من پرماتم شده باز این دل من توی این شهر بزرگ توی این دشت جنون توی این دشت بلا خودمونیم و خدا خودمون و دلمون تو می خوای این دل من خون بشه دیوونه بشه تو می خوای غصه من قصه پرخون بشه نمی خوام سنگ صبور اگر از درد دلم با تو حکایت بکنم قصه مردم نامردو بگم دل تو می شکنه مث یک جام بلور دل من بی دل تو دیگه تنها می مونه کسی دیگه قصه افسردگیشو گوش نمی ده کی دیگه اشک اونو پاک می کنه کی غم درد اونو خاک می کنه شده باز فصل خزون از درختا می ریزه برگ طلا آسمونم پرغم غرق اندوه و بلا چه کنم با غم و رسوائی دل چه کنم با تب و تنهائی دل هی براش قصه می گم قصه غم رو می گم التماسش می کنم که تو ای دل منو دیوونه نکن پرو بالم رو نسوز منو پروانه مکن می بینی هر چه که هست مرگ امید به خدا حسرت روز سپیده به خدا همه جا رنگ فریب همه چی نقش سراب به گلا دس میزنی خار می شن سبزه ها زیر قدم مار می شن بازووانی که به گرمی تورو افسون می کنن حلقه دار می شن زبونم بسته می شه دهنم خسته میشه ولی ای سنگ صبور مگه باور می کنی می روم همدم شبهای سیاه دل من عاقبت سر به بیابون می زارم میرم اونجا که صفاست میرم اونجا که وفاست میرم اونجا که فقط محرم این سینه خداست ولی ای یار دلم ای دلت خونه اسرار دلم من پر از مهر و وفا تورو با خود می برم تورو ای سنگ صبور همه جا تا دل گور