۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

خطیب و خطبه


در گذار از مسیر روستای کهتویه نگاه کنجکاو اغلب رهگذران به مسجدی می افتد ملا محمد نام که با نما و معماری خاص و ویژه اش چشمها را مجذوب خود می کند و زیبائی ظاهریش حتی بیش از ندای "حی علی الصلات" اذانش عابران را به سوی خویش می خواند،
اما بسیارند که نمی دانند که قوام و استواری و زیبایی ان مسجد بیش از ستونهای غولپیکر و زیبایی ظاهریش بسته به مردی است پرهیزگار، اخلاقمند، با وقار،محجوب،خوش بیان،با اعتماد بنفس،پرشنو و کم گو که در درون مسجد و متولی آنست.
مردی که وقار و سنگینی اش اجازه نمی دهد همه این حسنات شخصی اش در اولین برخورد به کام مخاطب ریخته شود و امروز با این که اصلیتی لاوری دارد به مدد همین شخصیت ممتازش در میان مردم و حتی جوانان کهتوئی اعتبار و جایگاهی ویژه یافته است،
شیخ ایوب را می گویم او که از نظر قرائت و وزن و آهنگ سخن و جامعیت کلام و یگانگی حرف و عملش حداقل در منطقه ما در زمره نوادر است . همه این مزایا اما باعث نمی شود که هیچ گاه از سخنان او انتقاد نکنیم که ما نوادگان سعدی هستیم و از او آموخته ایم که "متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد "و باید بیاموزیم که اعتبار سخن را نه به اعتبار سخنگو که به اعتبار خود سخن می سنجند و از دیگر سو ما در قرنی قرار گرفته ایم که به قرن عقلانیت و راز زدائی شهرت یافته است و در عصر خاتمیت حرفهای هیچ کس به منزله وحی منزل نیست از این رو باید اجازه داد تا سرانگشتان اندیشه به درونی ترین زوایای مقدسات وارد شود تا همچون همیشه واژه تقدس سدی و پتکی بر سر تحقیق نباشد و ارزو بریم که خطبه های جمعه نیز پیش از انکه قلبا مقدس باشند عقلا معتبر شوند که ویروسها ی خرافات در تاروپود سخنهای به ظاهر مقدس به خوبی رشد و تکثیر می یابند کما این که امروز نیز همان ویروسها تبدیل به غده های سرطانی شده بر پیکره بی رمق جوامع اسلامی چنگ انداخته آنها را هر روز از آرمان بلند انسانیت که آزادی ،دینداری و پیشرفت هست دور می کند.
اما دو نکته در مورد موضوع خطبه :
نکته اول:موضوع خطبه در رابطه با حج و اهداف و نتایج حاصل از آن بود.براستی چه کاری زیباتر وارزشمندتر از این که کسی در جائی که سرشار از خاطرات ان پاکمرد بزرگ اسلام است با معبود خویش قرار بگذارد تا از گناهان کرده توبه نماید و تعهد کند در اینده نیز تا می تواند گرد گناه نگردداما ان چیز که گفتن دارد ان است که احساس می شود این سفر، حاجیان را به همه اهدافی که باید برساند نمی رساند علت ان را شاید بتوان در خلاصه کردن این مراسم بزرگ معنوی در آداب ظاهری و عبادی آن دانست ،سالهاست که حج با این مراسم و مناسک بر پاست اما همیشه به عید قربان که می رسد پایان می گیرد و هیچ حرکتی و جوششی و اصلاحی در رفتار مسلمانان ایجاد نمی شود چه خوب است که حاجیان بیش از انکه به تراشیدن سر و قربانی کردن و خواندن نماز روزانه با جماعت و ذکر و تسبیح ونماز شب اهمیت دهند تعهد کنند که دیگر حق دیگران را ضایع نکنند،دروغ نگویند،پارتی بازی نکنند،رشوه ندهند و نگیرند،تهمت نزنند،دوروئی نکنند،به عدالت قضاوت کنند،منافع شخصی خود را فدای منافع جمع کنند،سوءظن نورزند،در صفهای نانوائی نوبت را رعایت کنند،در مراسمهای عروسی حاضر باشند خود گرسنه بمانند تا دیگران سیر شوند،به فقرا بیشتر کمک کنندو...
نکته دوم:
این که در خطبه گفته شود اگر شخصی ایمان راسخ داشته باشد حتی اگر سم کشنده هم بخورد نمی میرد بیشتر متعلق به دوران طفولیت بشر است.به گمان من امروز دیگر بشر احتیاجی به عصای معجزات ندارد چرا که روی دو پای عقل خویش راست راست راه میرودو بزرگترین معجزه خداوند در درون مغز او قرار گرفته است تا بهتر بیاندیشد و غذای مسموم نخورد.
امروز همه چیز حکایت از ان دارد که خداوندگار عالم تنها از طریق قوانین علت و معلول و پدیده های قابل محاسبه طبیعی اراده خود را بر جهان پیرامون ما حاکم می کند نه از راههای غیر عادی و کارهای خارق العاده
متاسفانه در میان مردم بسیار می شنویم که مثلا خشکسالی نتیجه بی ایمانی بندگان است یا زلزله خشم خدا به روی بندگان سرکش است یا حوادث و تصادفات تقدیر الهی است اینها حرفهایی است که بدون دلیل زده می شود اما بر علیه ان می توان دلایل و نشانه های بسیار اقامه کرد
دو نکته در مورد حج:
نکته اول:اصرار برخی حاجیان برای به همراه آوردن چیزهائی مثل خرمای مدینه یا آب زمزم اگر چه برای سوغات خالی از اشکال است اما همانطور که خیلی ها معتقدند اگر به قصد دارو و شفای بیمار باشد همان خرافاتی است که ذکرش رفت و این سوال را به اذهان متبادر می کند که چه فرقی است بین انانکه خاک قبرستان بقیع را به همان منظور با خود می آورند
نکته دوم:صفت حاجی که به شخص حج رفته اطلاق می شود مخصوص دوره چندروزه حج در عربستان است و از انجا که روزنه نفوذی برای ریا ست ،بهتر است بعد از مراجعت به این اشخاص اطلاق نشود
اینها مسائلی است که به ذهن قاصر این کمترین می رسد و انتظار می رود با اظهار نظر دوستان و گوشزدکردن خطاها تکمیل شود
راستی امشب شب یلدای ایرانیان است به امید روزی که پدربزرگها در شب یلدا به نوه هاشان بگویند یکی بود یکی نبود خیلی ها خواستند خدایی بکنند ولی هر کسی غیر از خدا خواست خدائی بکند ایرانیها نگذاشتند خدائی بکند.

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

سنگ صبور


هنوز یک هفته از رونمائی این وبلاگ سراپا تقصیر نمی گذرد که با تمام وجود حس می کنم درد کسانی را که با هزار زحمت و محنت وبلاگی می سازند و کلی وقت صرف جمع آوری عکس و لینک و مطلب و پیام می کنند اما بعد از چندی صاحب یک وبلاگ کاملا مرده می شوند و امروز بیشمارند وبلاگهائی که حتی صاحبانشان نیز سراغی از آنها نمی گیرند مثل همه ارزوهای آدمیزاد که در دوران نوجوانی پروبال می گیرد و آدمی را با خود به اسمانها می برد اما هر چه بزرگتر می شود به به روزمرگی می افتد احیانا قاطی مرغها می شود و به یاد تخم گذاشتن می افتد و طولی نمی کشد که تبدیل به ماشین جوجه کشی می شود و رفته رفته ارزوهایش کوچکتر و بی رمقتر می شود اما از انجا که من اصلا دوست ندارم کم بیاورم و دوست هم ندارم دچار این بیماری که امروز اپیدمی هم شده است بشوم و برای خالی نماندن عریضه بناچار دست به دامن دفتر خاطراتم شدم وبه همراه تورق صفحات ان دفتر به دوران اموزشی سربازی در پادگان شهید محمد منتظری کرمانشاه(که لابد امروز اسمش تغییر کرده)رسیدم و به جوانی خوش ذوق و شاعر برخوردم که تبپ و صدایی شبیه داریوش خواننده داشت و در مراسمهای مختلف پادگان هر بار برای شعرخوانی روی سن می رفت بچه ها به اصرار از او می خواستند که شعر سنگ صبورش را بخواند و او به زیبایی شعر مذکور را دیکلمه می کرد (خوشا به حال ما که در کشور ایران زندگی می کنیم چرا که برخلاف همه جای دنیا قانون کپی رایت و از این این جور چیزهای مزخرف نداریم و همه چیزمان سر جای خودش است و الا این بنده کمترین مجبور بود سرتاسر ایران را بگردد تا این جوان را پیدا کرده از او جهت چاپ شعرش اجازه بگیرم) اما حالا هم هر کجا هست خدایا به سلامت دارش گمان می کنم نه مطمئنم که حالا دیگه به اندازه کافی جانتان به لبتان رسید خوب حالا بشنوید:
سنگ صبور:
شب شده سنگ صبور خونه غم شده باز این دل من پرماتم شده باز این دل من توی این شهر بزرگ توی این دشت جنون توی این دشت بلا خودمونیم و خدا خودمون و دلمون تو می خوای این دل من خون بشه دیوونه بشه تو می خوای غصه من قصه پرخون بشه نمی خوام سنگ صبور اگر از درد دلم با تو حکایت بکنم قصه مردم نامردو بگم دل تو می شکنه مث یک جام بلور دل من بی دل تو دیگه تنها می مونه کسی دیگه قصه افسردگیشو گوش نمی ده کی دیگه اشک اونو پاک می کنه کی غم درد اونو خاک می کنه شده باز فصل خزون از درختا می ریزه برگ طلا آسمونم پرغم غرق اندوه و بلا چه کنم با غم و رسوائی دل چه کنم با تب و تنهائی دل هی براش قصه می گم قصه غم رو می گم التماسش می کنم که تو ای دل منو دیوونه نکن پرو بالم رو نسوز منو پروانه مکن می بینی هر چه که هست مرگ امید به خدا حسرت روز سپیده به خدا همه جا رنگ فریب همه چی نقش سراب به گلا دس میزنی خار می شن سبزه ها زیر قدم مار می شن بازووانی که به گرمی تورو افسون می کنن حلقه دار می شن زبونم بسته می شه دهنم خسته میشه ولی ای سنگ صبور مگه باور می کنی می روم همدم شبهای سیاه دل من عاقبت سر به بیابون می زارم میرم اونجا که صفاست میرم اونجا که وفاست میرم اونجا که فقط محرم این سینه خداست ولی ای یار دلم ای دلت خونه اسرار دلم من پر از مهر و وفا تورو با خود می برم تورو ای سنگ صبور همه جا تا دل گور

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

سخن آغازین.......



به نام او که خاک آفرید خاکی که انسان نام گرفت انسانی که عشق می ورزد

ب
ه موازات رشد روزافزون و پرشتاب فناوریهای نوین و در راس آن صنعت ITو علوم ارتباطات و در آستانه جهانی که با همه بزرگیش می رود تا بسان دهکده ای شود ما نیز با همه کوچکی و توسعه نیافتگی سرزمینمان آمده ایم تا دست در دست همشهریان کهتویی همسفر این قافله دراز و همولایتی این دهکده کوچک شویم .
امروز که همگان پی برده اند که جعبه جادوئی کامپیوتر و دنیای مجازی اینترنت براستی بزرگتر از جهان واقعی ماست و ان جام جمی که تا دیروز در افسانه ها می یافتیم امروز به حقیقت پیوسته است ما نیز چاره ای نداریم جز این که زنبیل خرید خود را هر چه زودتر در این صف دراز بگذاریم تا شاید در اینده ای اجازه یابیم در یک گوشه ای از این دهکده جهانی سکنی گزینیم و با این اندیشه بود که باالاجبار کهتونوشت در مبارک روز عید قربان 1429 قمری مصادف با 87/9/19 شمسی به دنیای مجازی امدو همت عالی دارد که فعال و پویا بماند و حداقل هفته ای یکبار به روز شود و به اتفاقات پیش امده در سطح روستای کهتویه و احیانا روستاهای همجوار بپردازد تا اولا فضایی فراهم شود تا به یاری همشهریان جوانم فرهنگ گفتگو و تضارب افکار و آرا ریشه دارتر شود و در ثانی در سایه این تعامل مکتوب استانه تحمل افراد نسبت به انتقاد و عقاید مخالف بالاتر رود و اگر این اهداف هم محقق نشد
کهتونوشت حداقل این دلخوشی را خواهد داشت که می تواند برای نسلهای بعد ایینه ای مستند گویا و شفاف از افکار و اندیشه و فرهنگ مردمانی باشد که در این زمان و بر این زمین زیسته اند اینکه دلخوشی هاشان چه بوده است و دغدغه هاشان کدام ؟
از این روست که کهتونوشت ازهمه کسانی که امکان اظهار نظر دارند بویژه دانش آموزان دانشجویان و خواهران محترم دعوت می کند تا در فضای صمیمی این وبلاگ و بدور از توهین و ...انتقادات و پیشنهادات خود را ارائه نمایند و مطمئن باشند که اظهار نظر هر یک ازآنها به منزله آجری است که شمایل اینده شهرمان را زیباتر جلوه می دهد و باور کنند که ما زنده ایم چون می اندیشیم.